من تو را دوست دارم.....دیوانه بار.....عاشقانه....میدانی....تو یکی از فانتزیهای ذهنی من را که فکر کردن به دیگران بود با عشقت گرفته ای....راستش تو آنقدر....عاشقی....آنقدر پرم میکنی از حس خوب زیبا بودن.....بهترین بودن.....آنقدر بی بهانه دوستت دارم گفتن را به دلم میچسبانی که من اصلا دلم نخواهد بودن دیگری به جای تو را حتی در ذهنم.....اصلا تقصیر تو هست این همه مثبت شدن من......تخس بودن من را کشته ای....بگذار یک اعترافی بکنم.....این روزها که یکسال بزرگتر شده ایم دلم تنگ شده برای آن من قدیمی ام....همان که ....اصلا همه چیز تقصیر توست....میخواهم آنقدر در بغلت گریه کنم که از نو متولد شوم....که خالی شوم از حس گریه.....ولی در بغل تو بودن فقط چند ثانیه اولش بغض است....بعد خنده میشود و بعد همه چیز روی دور دوست داشتنهای تو و عشق بازیهای بعدش می افتد....لطفا بد باش....فقط یکبار....من میخواهم خالی شوم...میخواهم بد شوم....میخواهم فحش ولی مجالی نیست...من حس گریه شدید دارم نامه دوم...
ادامه مطلبما را در سایت نامه دوم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : zehneviki بازدید : 21 تاريخ : پنجشنبه 22 دی 1401 ساعت: 15:18